loading...
همراه شو عزيز
مهر بازدید : 0 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)

آخه چرا؟ يه پدر با اون همه اميد به زندگي اسير كردي؟  بالاخره چيزي كه نبايد ميشد شد، آه هاي از سر نااميدي ، اشك ريختن، هيچكدوم فايده نداره، اي خدا  خدايي كن و دست مارو بازكن كه حداقل توي خجالت دارو و دكترتشون نمونيم، خدايا مرد من تنهاست دستاي مردمو بگير و بهش اميد بده تا با اين موضوع كنار بياد.

مهر بازدید : 1 چهارشنبه 12 تیر 1392 نظرات (0)

 

هر وقت ناراحتم ميگه باز چي شده؟  من چه جوابي بدم؟  اين سوال جواب ميخواد؟  اولن تو خودت بهتر ميدوني چمه؟  اين "باز" يعني اگه تا صبحم بهت بگم چمه نمي فهمي، اي كاش به جاي اين سوال كه با ترس و لرز و از دور مي پرسي و فقط موقع پرسيدنش تو چشام زل مي زني ، يك كم ميومدي نزديك تر يه لبخند ميزدي، دستتو ميگزاشتي رو شونه هام و مي پرسيدي عزيزم از چي نا راحتي؟ يا خانومم چي ناراحتت كرده؟  اي كاش با كلامت جادوم ميكردي نه با اخمات پيرم. جالبه هميشه مرداي كتابا و فيلمها و . . . كه به قول خودت كه با تمسخر ميگي اونها الكين، اگه از خستگي هم ميمردن داشتن ميومدن تو خونه پشت در نفسي راست ميكردن و تصميم ميگرفتن با يه لبخند زن بدبختشونو شاد كنن، اما مرد من خسته كه باشه از من طلب داره اولين نشانش صامت شدنشه اونقدر كه سلامشو نميشنوي، اگه از صبح تا شب تو حسرت ديدنش بسوزي با اولين برخورد موقع اومدن به خونه همه اونها تبديل به يه بغض ميشه كه گلوتو ميتركونه، از در كه تو مياد حتي راحشو كج نميكنه دستي به تو كه تشنه نوازشي بكشه، تشنه دستاش. . .

با اين صميميتي كه ابراز ميكنه! انتظار داره اما تو بخندي تو لبخند بزني حتي به دروغ تا خودشو قانع كنه.

اما حرف زدن نداريم تا دهنتو باز كني كه جواب اون سوال كذايي رو بدي همه اون مراسم اومدن كه تا اينجا در ظاهر ختم به خير بوده شوم ميشه و به جاي اينكه گوش كنه كلي سرزنش وكلي از مطلب اصلي دورت ميكنه كه گم ميكني دليل  ناراحتي امشبت چي بوده؟! به خدا تا حالا صد دفعه گول اين سوالو خوردم اما بعد مثل . . . پشيمون شدم. علاوه بر اين كه نخواسته بفهمه واسه چي بود ناراحتيم يا گفته: . . . جان ول كن اين حرفها رو منو كشتي. همون آرامش ظاهريم كه بوده ميره و جاشو يه قيافه ي سنگين و عبوس ميگيره و اونقدر خودشو ناراحت ميكنه كه يادش ميره من ناراحت بودم نه اون و بعدشم تا صبح سكوت.

مهر بازدید : 0 سه شنبه 11 تیر 1392 نظرات (0)

شايد بتونم مدرن بشم و يه دفترچه يادداشت جديد داشته باشم ، بنويسم وبنوسم، بيشتر از دل گفته هام . . .

حرفهايي كه هيچوقت نمي توني دركشون كني و نخواستي كه بفهميشون، نمي خواي از روزمره گيهات دل بكني، زور كه نيست بيشتر از اين نمي خواي به همين قانع هستي اما من از آخر از آبسه عشق ميميرم، چيزي كه تو نخواستي به پات بريزم.

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 62